کتاب ...
روز هاي باروني
کمی آرام تر باران …
او دیگر کنارم نیست !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
یک نفر هست که از پنجره ها
نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه ی بارانی او
تا ابد توی دلم میماند
>>>>> بـــــــــــــاران <<<<<
میگویند باران که میزند بوی “خاک” بلند می شود …
اما اینجا باران که میزند بوی “خاطره ها” بلند میشود !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران ببار …
بگذار اشک هایم غریب نباشند …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
پشت پنجره نشسته ام و باران میبارد …
ناودانی چشمانم سرازیر شده است !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
دل من کلبه بارانی است و تو آن باران بی اجازه ای که ناگهان در احساس من چکه می کنی …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
وقتی به هوای دیدنت قلب ابرها هم تند تند میتپد …
یاد تو مثل چیزی شبیه یک قطره باران بر لب های خشک و ترک خورد ام لیز میخورد …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران ببار … ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران که بند بیاید تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران نبار ؛ من نه چتر دارم نه یار …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
نمک روی زخم است بارانی که بی تو می بارد !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
زیر بارانم بی چتر …
تنها بینی سرخم لو میدهد مرا که باریده ام همراه ابرها ، اما …
تابلوی قشنگی شده ایم : من و جاده و باران !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
اگر باران ببارد باز می آیم درون کوچه امید و از ترکیب دستانم برایت چتر میسازم ، مبادا قطره ای باران بیازارد نگاه مهربانت را …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
کاش نامت باران بود ؛ آنوقت تمام مردم شهر همراه با من برای آمدنت دعا می کردند …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
تلنگر کوچکی است باران ، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست !!!
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
زیر چتر مهربانیت مرا پناه میدهی ؟
بارانی ام امشب …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران ببار و تمام خاطره ها را بشور
تمام دوستت دارم ها
تمام عاشقانه ها
ببار که من هم شرم نکنم ، من هم ببارم !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
آدم ها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش میکنند …
همین که باران بند آمد خیلی ها چتر هایشان را جا میگذارند …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
این هوای خوب بارانی ، حال خوب می خواهد … ولی حیف !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
چه بارانی !!! اما چه فایده ؟؟؟
تو اینجا نیستی و باران بی تو یعنی سوزاندن تن سیگار !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
تا یادت می کنم باران می آید …
نمیدانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد !
.
.
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
می گویند باران رساناست ؛ شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
عصر جمعه دلگیر تر میشود وقتی باران باشد و تو نه !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران ! باران ! با تو قراری دارم
یک لحظه مبار با تو کاری دارم
وانگاه چنان ببار ، کابم ببرد
من در دلم از دوست غباری دارم
>>>>> بـــــــــــــاران <<<<<
باران ببار … ببار بر سر همه آنان که ایستاده اند زیر آسمان تنهایی ها …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
آهای تو …
توی این روزهای بارونی فکری به حال جای خالیت کردی ؟؟؟
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران از جنس من است و من از جنس باران …
هر دو بی هدف می باریم به امید رویش یک امید از جنس عطر تنت !
زود برگرد ، باران نزدیک است !
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
چتر نمیخواهد هوای بارانی ، تو را میخواهد !!!
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
باران خیال تو آخر می کشد مرا …
ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
گونه هایت خیس است ؟
باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟ هان ! باران …
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای درد ها
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
وقتی دلم گرفت ، زیرِ بازان گریه کردم …
وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند ، تازه فهمیدم غمِ من چقدر کوچک است و غمِ آسمان چقدر بزرگ …
>>>>> بــــــــــــــاران <<<<<
دیشب که باران آمد میخواستم سراغت را بگیرم اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم باز زیر چتر دیگرانی …
.
.
غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار

برچسبها:
نفست تا كجا ميبردم...
نازدانه ی دلم
نازدانه ی دلم!
همه رفتند ...
همه آرام می آیند و آرام می روند
بی آنکه بدانند چطور شیشه دل را می شکنند.
همه می روند ...
بی آنکه نگاهی به عقب اندازند که من ... که تو ...
که همه ما پشت پنجره چشم به راه ایم.
همه می روند ...
نازنینم اما من همیشه با تو می مانم
تا پشت پنجره به انتظارم ننشینی
با تو می مانم تا پنجره غم گرفته دلت را شاد کنم
من در کنارت هستم
سرت را بر شانه ام بگذار
من می مانم ...

برچسبها:
من فقط تو را میبینم
در وجـــود هــــر زن ،
دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن
کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد ،
در آغـوشـش بـگـیـر ، نـوازشـش کـن ...
خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی ،
جـایـی نـمـی روی ،
طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد
زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد !!
وقـتـی بـا نـگـرانـی مـسـیـر نـگـاهـت را دنـبـال مـی کـنـد
بـرگـرد و بـه لـبـخـنـدی مــهـمـانـش کـن و بـگـو ، بـه زبــ ـان بـیـاور :
" مـن فـقـطــ تــــــو را مـی بـیـنـم " !


برچسبها:
دنیای من تویی
بي تو
خانواده
یه وقتایی
یـه وقـتهـایـی دلـتـــ مـیـخـواد
یــه پـــرانــتـز بــاز کـنـی کـسـى کــه دوسـش داری رو بـــذاری تــوش !
بــعـد پــرانـتــز رو بـبــنـدی ،
کـه مـبـادا دسـت احـــدالـنـــاسـی بـهـش بـرسـه . . . !
و یــه جــایــی دلــتـــ مـى خـــواد دسـتــشو بــکـشـی . . .
نـــگـهش داری . . .
صــورتــش رو مــیـون دســتـاتــ مــحکـم بــگـیـری بــگـی :
بــبـیـن . . . !
مـن دوستـتــ ♥ دارم

برچسبها: