شریک و همدم

زندگی‌ همین است


هر خاطره غروبی دارد...


هر غروبی خاطره ای...


و ما جایی‌ بینِ امید و انتظار...چشم می‌کشیم تا روزگار مان بگذرد


گاهی‌ هم فرق نمیکند چگونه...


فقط بگذرد

 

همدم

 

شریکم با تو در این درد،منم مثل تو غم دارم



منم محتاج لبخندم،منم دستاتو کم دارم



از این بازی طولانی،منم مثل تو دلگیرم



منم با عشق درگیرم،منم بی عشق میمیرم!!!



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:شریک و همدم, ] [ 6:55 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

ساده نیست!!!!

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست


چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست


از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام


ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

 

ساده نیست...!

 

 

من بودم



تو



و یک عالمه حرف...



و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!



کاش بودی و



می فهمیدی



وقت دلتنگی



یک آه



چقدر وزن دارد...



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:ساده نیست!!!!, ] [ 6:54 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

باران

مثل باران

وقت و بی وقت 

در هوایم پراکنده ای

و من

بی هوا ناگهان خیسم از تو ...



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:باران, ] [ 5:35 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

956

 



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:956, ] [ 5:28 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

طعمه روزگار

پاهایم را که درون اب میزنم 

ماهی ها جمع می شوند

شاید اینها هم فعمیده اند

عمری "طعمه روزگار بوده ام



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:طعمه روزگار, ] [ 5:26 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

بهترینه من

 

وقتی پایین ترینم

خدا امید من است

وقتی تاریک ترینم

خدا روشنایی من است

وقتی ضعیف ترینم

خدا نیروی من است

وقتی غمگین ترینم

خدا ارام جان من است

وقتی تنها ترینم خدا بهترین من است

اری.........

خدا بهترین من است....



برچسب‌ها:
[ دو شنبه 15 دی 1393برچسب:بهترینه من, ] [ 5:20 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

هنوز حسرت در آغوش کشیدن برگهای خزان را به دوش میکشم

 

هنوز حسرت در آغوش کشیدن... برگهای خزان را به دوش میکشم...
دست های خالی من...و نگاه ویرانم...
تا خزان بعد...در انتظار قاصدکها میمانم...
تا شاید...برگی خشک و خسته...گوشه ای پنهان شده باشد...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:هنوز حسرت در آغوش کشیدن برگهای خزان را به دوش میکشم, ] [ 12:13 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

برایت که بنویسم...تمام وجودم لبریز می شود از عشق

برایت که بنویسم... تمام وجودم لبریز از عشق می شود...اما تو بی خبر از بارش بارانی...

این روزها چشمهایم بیقرار شقایقها هستند...برای گریستن...

در پی بهانه ای برای خالی کردن غمهایم... بهانه ای برای تو...بنام تو...

برای چشمهایت...که عاشقانه مینگری مرا... 



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:برایت که بنویسم,,,تمام وجودم لبریز می شود از عشق, ] [ 12:12 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

برای تو و چشمانت حرفهای زیادی بلد نیستم

تو و چشمانت...حرفهای زیادی بلد نیستم ...

نوشته هارا هم فراموش میکنم...وقتیکه به نگاهت برسم...گوشه ای از لبخندت را میکشم...

کنار چشمان پریشانم میگذارم...تا خودم را گول بزنم...دل خوش کنم...

که عاشقانه نگاهم میکنی...لبخند میزنی...راستی بین خودمان بماند...دزدی لبخند ت کار دلم بود...من فقط بلدم...نگاهت کنم...همین... 



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:برای تو و چشمانت حرفهای زیادی بلد نیستم, ] [ 12:12 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

از آن سویی که می آیی دلم خوش نیست می دانم

 

از آن سویی که می آیی...دلم خوش نیست میدانم ...
کسی شاید شبیه رمش چشمانت...چه میدانم نفسهایت شده هم دم ...دمادم میدمم از غم...
نمی دانم کسی شاید نمی فهمد... کسی شاید نمی گیرد ...
مرا از دست تنهایی ...تو میخوانی فقط شعرم...
و میگویی عجب حسی...عجب شوری ...عجب عشقی...
عجب احساس زیبایی....تو هم شاید نمی دانی ...نمیدانی چه میگویم...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:از آن سویی که می آیی دلم خوش نیست می دانم, ] [ 12:9 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

بارانی که تراوش اشکهایم را نوازش می کرد

 

آغازی در زیر باران...بارانی که تراوش اشکهایم را نوازش میکرد...
می خواهی بروی... و ببری باز این هوای پرخاطره را...
حالا حس میکنم...تشنگی گلها را...که نگاهشان به ابریست...
که به آهستگی می رود...و می برد عشق را با خود...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:بارانی که تراوش اشکهایم را نوازش می کرد, ] [ 12:6 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

نمی شود بارانی را بکشم که شبیه اشکهایت باشد

 

وقتی میخواهم ...تو را بیاد بیاورم...
تا دست به قلم میشوم...ترسیم کنم تو را...می بینم...
نمی شود بارانی را بکشم که شبیه اشکهایت باشد...
شکوفه ای را نقش کنم...که شباهت لبخند تو باشد...
و هیچ نیسمی را نمیشود وصف کرد...به بوی نفسهایت...که جان میداد به تن خسته من...
حال که نمیشود...نه دستانی کشید ...و نه تبسمی را وصف کرد...و نه نجوای صدایی شنید از تو... 
پس چرا شبها...
فقط یک دم می آیی...و سپیده را برایم نقش میکنی...
این است عشقی که میگفتی؟
میگذاری مرا...در تب ثانیه ها بسوزم؟
مرا به بغض ابرهایی می سپاری... که خود را به پشت ماه پنهان کرده اند...
که فقط چنگ میزنم گلویم را...باشد عشقم...من به همین عاشقانه هایت هم دلخوشم...
فقط یادت باشد...
بی تو...اینجا جهنمی برای خود ساخته ام...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:نمی شود بارانی را بکشم که شبیه اشکهایت باشد, ] [ 12:5 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

تو چه میدانی در نگاهت چه می بینم

 

تو چه میدانی ...در نگاهت چه می بینم...
چه میدانی...در نفسهایت بدنبال چه هستم...
لبانت را اینطور غنچه نکن...
داری دیوانه ام میکنی...با پریشانی گیسوانت...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:تو چه میدانی در نگاهت چه می بینم, ] [ 12:3 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

تو مرا تسخیر کرده ای

 

تو مرا تسخیر کرده ای...
در روحم جاری شده ای...
از وقتی بار سفر را بستی و رفتی...
روحم را با خود برده ای...و تن خسته ام...
مدام پرسه میزند کنار ت...تا شاید برخیزی و مرا درآغوشت جای دهی...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:تو مرا تسخیر کرده ای, ] [ 12:3 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

تو نمی دانی چشمانت با من چه می کند

 

تو نمی دانی چشمانت با من چه میکند...
وقتی نگـــاهم میکنی ...چنان قلبم از شیطنـت نگــا هت میلرزد...
که نمیشود نفس کشید... چقدر زیبـاست غنچه لبانت...
و گودی گونه ات...فقط باید مست نگاه شد...
همان کافیست...برای عمری جان دادن برایت...



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:تو نمی دانی چشمانت با من چه می کند, ] [ 12:2 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]

چرا نگاهم نمی کنی تو

 

چرا نگاهم نمی کنی تو...
مگر نمی بینی ...بی تو با بغض چگونه در گیرم...
تو چرا نمی بینی...چگونه پا هایم در این خاک مانده است...
ببین دیگر توان آمدن بسویت را ندارم...چه سنگین میشوم بی تو...
من این روز هایم را فقط باخته ام ...فقط گذشته از کنارم روز و شب...
پس تو کجایی؟چرا به دادم نمیرسی ؟



برچسب‌ها:
[ شنبه 13 دی 1393برچسب:چرا نگاهم نمی کنی تو, ] [ 12:1 ] [ هادی سبحانی ]
[ ]
*************

مرجع كد اهنگ


کد ِکج شدَنِ تَصآوير

***